ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم
ز پوچ جهان هيچ اگر دوست دارمتو را اي كهن بوم و بر دوست دارم
تو را اي كهن پير جاويد برنا
تو را دوست دارم، اگر دوست دارم
تو را اي گرانمايه، ديرينه ايران
تو را اي گرامي گهر دوست دارم
هنر
برای وصول به خداعارف بودن هنراست میان این چندعارف پخته شدن هنراست
درهم نشینی بااین همه خامان درگنگره ی دوست سوختن هنراست
بااین همه خشک دلان بی شور دل خون وشیدا گشتن هنر است
میان این همه خاموشان راه عشق بس فریاد و ناله کردن هنر است
ای خودپرستان کنشت بی احساس هم دل وآدمی بودن هنر است
چیره شدن عقل در جدال با عشق هنر نیست عاطفی بودن هنر است
یوسف مست و خمار بودن آسان است وگرنه این همه ادعا داشتن هنر است
یوسف دوست
دل من دير زماني است که مي پندارد
"دوستي" نيز گلي است
ساقه ترد و ظريفي دارد.
بي گمان سنگدل است آنکه روا مي دارد
جان اين ساقه نازک را
- دانسته -
بيازارد!
"کام دوستی"
شکروسپاس بی کران ایزدی را که دیدم من رخسارزیبای تورا
عجبابرحالم که درکنارتو مدهوشم ازآرامش بی پایان را
خوشابرمن که دربودن باتو سخن گفتن ازعشق ودوستی را
گویم جان منی ویکی هستیم ای دوست نه فقط این کلام زیباراسراپای وجودم را
بخیلان نظردارن به عشق ما من شرالوسواس الخناس را
دانی چراباتوسرخوشم ای دوست کاردلم است ونازچشمت را
کامی دارم دوست که فردا باهم شویم خاک کوزه ای را
غم ودردوخنده وگریه ی شوق "دوست" همه خوش است دررسیدن به کام را
تقدیم به دوستم عزیزم آکام داداش گلم
یوسف دوست